علی کوچولوی ماعلی کوچولوی ما، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

تنها بهانه برای بودنم

دلتنگی زیااااد...

سلام عشقمممممم خوبی عزیز دلم؟؟؟ علیییییی،نمیدونی چقدر دلمون برات تنگ شده این روزامون به تماشا کردن عکسات که گاه گداری مامان سارا میذاره میگذره و با دیدنشون قند تو دلمون آب میشه و بیشتر از پیش دلتنگ میشیم.اما چیکار کنیم دیگه چاره ای نیست و باید صبوری به خرج بدیم تا بالاخره یه روزی این فاصله برداشته بشه... راستییییی،تولد 6ماهگی شیرپسرمون هم مبااااارکککک به عید چیزی نمونده،لحظه شماری میکنم تا ببینمتو محکم بغلت کنم و عوض دلتنگی این مدت رو در بیارم... ایشالا زوده زوده زووووووود ببینمت ...
6 اسفند 1392

علی عشق حموم

سلام پسری لپ قرمزی اولین باریه که این موقع شب دارم واست پست میزارم. آخه فردا بابایی لب تاب رو میبره برای همین حالا دست به کار شدم نیم ساعتی میشه که از حموم در اومدیم و شما حالا روی پاهام خوابت برده. حموم ایندفعه امون خیلی بهتر از همیشه بود آخه پسری اصلا ناراحت نشد و گریه نکرد. حتی وقتی موهات رو شستم یا وقتی میخواستم لباسات رو بپوشونم فکر کنم به خودت هم خیلی خوش گذشت و توی وانت کلی آب بازی کردی و با قولباغه هات بازی کرد اینم چند تا عکس از پسر لپ قرمزی خودم  البته اینجا هنوز اولش یکم هول کردی     عافیت باشه عزیز دلم ماشاالله به پسر همیشه خندانم شبت بخیر قشنگم ...
3 اسفند 1392

خدایا شکرت

چقدر دلم میخواد واست بنویسم چقدر دلم میخواد لحظه لحظه زندگی با تو رو ثبت کنم و برای همیشه به یاد داشته باشم چقدر دلم میخواد عطر تنت رو همیشه احساس کنم وای علی جانم ،عشقم ،عمرم، پسرم چقدر من دوستت دارم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تو اوج بی حالی و افسردگی چشمای تو میشه شارژر مامان آگه روزی هزار بارم بهت نگاه کنم هر هزار بار بهم یه لبخند شیرین تحویل میدی حتی اگه همون لحظه از خواب پاشده باشی و خواب آلو باشی ماشاالله انقدر خوش اخلاقی که اولین کارت خندیدن برای مامانه و من عاشق اون چشما و اون لبخند شیرینم(حالا نگین چون چشماش شبیه خودمه دوسش دارم هاااااا) اما انصافا چشمات خیلی شبیه خاله سحره. چند روزه پیش داشتم نگات میکردم یه لحظه خی...
1 اسفند 1392

پسرک شیطون من

علی قشنگم سلام. ببخش که مامان  یه مدته واست چیزی ننوشته.یکم حال و حوصله خوبی ندارم و نمیتونم تمرکز کنم . توی این مدت خیلی بزرگتر و شیطون تر شدی و من خیلی حرفا دارم که بنویسم.اما الان یه کاری کردی که خیلی با مزه بود و دیگه مامان سارا نتونست جلوی خودش رو بگیری و با اینکه لب تاب نیست باگوشی برات مینویسم تا بعدا ویرایشش  کنم.و انشاالله از بقیه شیرین کاری هات بنویسم. امروز یه هویج پوست کندم و نصف کردم و نصفش رو دادم دست شما تا به جای انگشتات به لثه هات بکشی.نصفش رو هم خودم گاز زدم تا بخورم.اما شما یه نگاه کردی به هویجی که دست من بود و هویج خودت رو گرفتی جلوی من و با دست دیگت هویج من رو خواستی بگیری.قیافت خیلی خنده دار شده ب...
30 بهمن 1392
1